نزدیک ترین آدم های زندگی ات، کارهایی با تو کردند که خودت هیچگاه در حق دشمنت نخواهی کرد. آدم ها وقتی نزدیکت میشوند، کثافت درونشان را به خوردت میدهند. خائنند. باید حصار بکشی و سر هرکسی که پا فراتر گذاشت را از پشت گردن، با کارد میوه خوری ارّه ای بیخ تا بیخ ببری، جدایش کنی، بگذاری جلوی حصار تا شود تماشاگه رهگذران. سپس در نهایت داد و دهش، لاشه ی تنشان را جلوی سگ های ولگرد خیابان یا گرگ های گرسنه ی بیابان پرت کنی. آن ها که چنین تعفنی را تحمل نخواهند کرد. خواهند سپردش به لاشخورها.

 لاشخورها ذره ذره تنشان را حرام میکنند.

بی هویت هایی بدون سر، بدون تن اما زنده و پر از حماقت، بلاهت، ابتذال و وقاحت، تصور بخشیده شدن دارند. بگو! بگو که بخشیده شده اند. این دروغ محض را برایشان واقعی کن تا روز موعود. روزی که پرده ها بر افتد و آن روز، انتقامی دیگر خواهی گرفت به مراتب سخت تر از آنچه قبلا گرفته ای.

هرگز اندک ابایی از نبخشیدنشان نداشته باش! هیچکدامشان را نبخش! پیوسته لبخند بزن و انتظار موعود را بکش. پدیدارشناسی؟ پدیدارشناسی موجود خائن. نه دنیای پست و نه جاودانگی را درک نکند.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها