هر چه بیشتر نفس کشیدن، همچون دمیدن در بادکنکِ سرخِ تولّد است. خوشحال و مشتاقِ جشن، نگران و دلواپسِ ترکیدنِ بادکنک، به دمیدن ادامه میدهیم. کیست که نداند این بازیچه هرچه بیشتر باد شود، با صفیر تمسخرآمیز مهیبتری میترکد؟ آیا کسی میتواند این قطعیت را نقض کند؟
فرو بردن هر نفس، چونان به عقب فشردن سینهی ستبر
مرگ است. گاه با شوق، آرزومندی، تعشق، هوس، وجد و عطش. گاه با بیحوصلگی، بیصبری، بیآرامی، ناشکیبایی، بیقراری و عجولی. بهراستی هر دوگاه، تصور میکنیم که بر
مرگ غلبه کردهایم؟
پیوسته غافلیم.
پیوسته جاهلیم.
اوست که پیش از آنکه با یک حرکت وجودمان را ببلعد، همچون ماهی گُلیِ کوچک و لغزان در دستان بچهگربهای، با ما بازی میکند.
در نهایت هم اوست که پیروز میشود. ما همیشه مغلوب این کشمکش خواهیم بود.
با تمام این احوال، ممارست میکنیم.
میخواهیم تا آنجا که ممکن است هرچه بیشتر نفس بکشیم.
میخواهیم تا آنجا که ممکن است هرچه بیشتر بادکنک سرخ را باد کنیم.
تصور میکنیم که بر
مرگ غلبه کردهایم؟
در گوشهای از کهکشان باید گریست. همه بر احوال خویش، همه بر احوال خلق.
موزیک این پست سه بار عوض شد، تا شد اون آوازی که باید باشه.
درباره این سایت