دوست داشتم چوپانی بودم در دل دشت و کوهستان، با ده گوسفند و چند مرغ و سه سگ. همین کافی بود. خلاصی از شر دنیای مدرن، از فاز امپریالیست، از استثمار. خلاصی از عروسک بودن مرا بس است. چه میشود کرد؟
کاش آنقدر انسانها بمیرند و بمیرند و بمیرند و بمیرند و بمیرند و بمیرند و بمیرند و بمیرند و بمیرند و بمیرند و بمیرند و بمیرند و بمیرند و بمیرند و بمیرند و بمیرند و بمیرند و بمیرند تا زمین جای کوچکی برایشان نباشد و جای پیش رفتن، بازگردند. بازگردند به قبل از شکلگیری اولین تمدنها کنار آبهای لعنتی. به راستی آب با ما چه کرد؟ چه خیانتها که دریاها و رودها به انسان نکردند. بودنشان دردسر است و نبودنشان دردسر دیگری. این نظریهی تکامل انسان بینهایت ابلهانه است. به این صورت اگر بود ما حداقل امروز باید یک سری از باگها را نداشتیم. نیازی به آب نوشیدن نبود، نیازی به غذا خوردن نبود و دو بال برای پرواز و دو آبشش داشتیم. آنقدر این تکامل ناملموس و بی معناست که انسان از هزاران سال پیش هنوز هم ضعف جنسیاش را حفظ کرده. یک اغواکننده برای نشان دادن کثافت درونش و اغوا شدنش و تمام وقاحتش را به نمایش گذاشتن.
انسانها بهتر است به زمانی بازگردند که انتهای عمرشان چهل سالگی بود. پس از آن تمام شوند. زندگی شرافتمندانه را بگذرانند و خلاص شوند. چرا مردهایی که به بالای پنجاه سال میرسند آنقدر احمقند؟ چون زنده بودنشان اضافه کاریست. وقت آن رسیده که نباشند؛ اما، هستند. روحشان به آرامش قبل از مرگ روی آورده و آنها زندهاند. آنگاه که روح آمادهی درک جاودانگیست و تن خودش را زندانیِ مفلوکِ خاکِ بیحاصل کرده. این پارادوکس از آنها موجودات غیرقابل تحملی میسازد. انقراض انسانهای خائن اولین لطف و انقراض تمام انسانها نهایت لطفی ست که میشود به تمام عالم کرد. فرصتی که به او داده شده، جز فلاکت چیزی به بار نیاورده. او همیشه موجودی بوده مفلوک که هیچگاه نتوانسته رهایی یابد. خودش خودش را مفلوک ساخته نه اینکه طبیعتش مفلوک باشد. برایند ارادهی خودش در جهت فلاکتش بوده. خودکرده ابله است؛ وگرنه، خودکرده را تدبیر هست.
درباره این سایت